سایت اختصاصی دانشجویان پژوهشگری
دانشگاه شاهد 
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دانشجویان رشته پژوهشگری و آدرس myresearcher.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با
قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.


سلام

این هم یه داستان کوتاه برای اینکه حال هممون یک کم عوض بشه و امیدوارم این وب دوباره به حالت خوب خودش برگرده...

به امیـــــــــــد دیدن مطالب خیلی خوبتون ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, ] [ 23:34 ] [ ]

بسم رب المهدی

همکلاس های محترم سلام؛

داستان اول:

بیست دلار

یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد

او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟

دست ها بالا رفت او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم

 اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.

او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟

باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟

 او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد 

 بعد آنها را برداشت و گفت: 

مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟ 

 بازهم دستها بالا بودند

دوستان من همه ی شما درس بسیار ارزشمندی را یاد گرفتید.

هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن را می خواستید

 چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.

اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم

 و با تصمیم هایی که می گیریم و  حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .

 و ما فکر می کنیم که بی ارزش هستیم

 اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.

 شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.

کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار

شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.

ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید

 ارزش ما در این جمله است ما که هستیم؟

هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستید.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 26 تير 1390برچسب:داستان های زیبا, عبرت گرفتن, ] [ 11:57 ] [ ]

بسمه تعالی

   با سلام وخسته نباشد(بدلیل زدن یکی،یکی نمرات که بادیدنشان خستگی از تن آدم می پره البته شایدم ... ) خدمت دوستان محترم همکلاسی ،نمی دونم که هر کدام از شما کجایید و مشغول به چه کارید اما از برخورد سردتون با وب معلومه که حسابی سرتون شلوغه و اصلا وقت سر خاراندن هم ندارید ولی هر جا که هستید امیدوارم سالم و موفق به راهتان ادامه دهید، و اما بعد...

   خوب اول می خواستم یه چیز دیگه بزارم تو وب کلی وقت گذاشتم نوشتم ولی بعد از  مرحله ی پشیمانی همش رو پاک کردم و این مطلب رو از یه وب دیگه برداشتم و گذاشتم ،حتما در ادامه مطلب ای متن رو بخونید چون حتی در صورت تکراری بودن هم ارزش دوباره خونده شدن رو داره.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 18 تير 1390برچسب:خدا,پژوهشگری,بخشیدن, دوست داشتن, ] [ 21:37 ] [ ]

"به نام حضرت دوست"

با سلام خدمت دوستان محترم همکلاسی، امیدوارم که تعطیلات خوش بگذره (البته اینطور که معلومه خوب سرتون شلوغه) و سالم وسلامت به زندگی کردن مشغول باشید.

آنچه مي خواهيم نيستيم

 

 آنچه هستيم نمي خواهيم

 

 آن چه دوست داريم نداريم

 

آن چه داريم دوست نداريم...

 اما عجيب است که هنوز زنده ايم و اميدوار به اينکه روزي ، جايي، در کنار کسي، بالاخره خوشبخت خواهيم شد...

دکتر علی شریعتی

هدفم از قرار دادن این نوشته در وب انتشار روحیه ی ناامیدی نبود بلکه می خواستم بگم که ما باید برای چیزهایی که برامون اهمیت بیشتری دارند ،خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی بیشتر تلاش کنیم.

"موفق باشید و زندگی خوش بگذره"

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 17 تير 1390برچسب:دکتر شریعتی,دوست داشتن, ] [ 21:57 ] [ ]

 

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟

ادامه مطلب...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 20:26 ] [ ]

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد.متوجه ی نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا!

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه اینطور نوشته شده بود:

خدای عزیزم با بیوه 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی میگذرد.دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 17:11 ] [ ]

 

قسمتی از وصیت نامه ادوارد ادیش، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در 76 سالگی...

 

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود  ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .

عشق وصیت نامه تولد زندگی ثروت

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال  می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ،  فروشگاهها می شد !! 

ادامه وصیت نامه را حتما مطالعه فرمایید

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:دوست داشتن زندگی, مرگ , خوشبختی , ثروت, ] [ 14:46 ] [ محمد ایرانی (مدير وبسايت) ]

صفحه قبل 1 صفحه بعد

<< مطالب جدیدتر ........ مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

این وبسایت متعلق به پژوهشگرانی است که می خواهند به زودی جهانی را تغییر دهند. پژوهشگر من (myresearcher) یعنی هرکسی می تواند این سایت را متعلق به خود بداند و در آن مطلب درج نماید. آزادی بیان ، دموکراسی ، لینک باکس نظرات ، خرید دامنه و سایر خدماتی که در این وبسایت ارائه می گردد فقط بخشی از تلاش های دوستان پژوهشگر است. امید است که با ارسال نظرات و همچنین درج مطالبی که از نظر شما جالب است در وب سایت ما را یاری فرمایید. طریقه ارسال مطلب فقط با نام خودتان (همه می توانند مطلب بفرستند) : به صفحه LOXBLOG.COM مراجعه فرموده سپس در قسمت نام کاربری : DOOSTANE@MYRESEARCHER و رمز عبور : DOOSTANE را مرقوم فرمایید. پس از آن مطلب را ارسال فرمایید. به همین سادگی. حداکثر 24ساعت بعد مطلب شما نمایش داده خواهد شد. محمد ایرانی (مدیریت وبسایت پژوهشگری)
امکانات وب
ورود اعضا:

Alternative content


قالب بلاگفا حافظ پارس خودرو